دلم را کسانی شکستند که هرگز دلم به شکستن دلشان راضد نمی شد

ساخت وبلاگ
حواسمان نیست که چه راحت باحرفی که درهوا رها میکنیم٬
چگونه یک نفر را به هم میریزیم
چند نفر را به جان هم می اندازیم
چه سرخوردگی یا دلخوری هایی به جای میگذاریم
چقدر زخم میزنیم....
حواسمان نیست که ما میگوییم و رها میکنیم
و رد میشویم و میگذاریم به پای رک بودنمان
اما یکی ممکن است گیر کند...
بین کلمه های ما...
بین قضاوتهای ما...
بین برداشت های ما...
دلی که میشکنیم ارزان نیست..

گاهی وقتا لازمه زمین بخوری...

تا ببینی کیا پشتتن...

کیا باعث رشدتن... کیا میرن...

کیا همه جوره میمونن!

گاهی لازمه جوری زمین بخوری که زخمی بشی؛

زخماتو باز بذاری؛ ببینی کیا نمک میپاشن؛

کیا مرحم میذارن؛ کیا با تو هم دردن . کیا هم خود دردن!

هیچوقت تا زخمی نشی نمیتونی بفهمی کی چه رفتاری میکنه!

دست یه کسایی نمک می بینی که روشون قسم می خوردی

و یه کسایی مرحم میذارن رو زخمات که اصلا یادشون نبودی!

آنقدر مات و مبهوت رفتارای اونا می مونی ،

که کلا یادت میره زمین خوردی، زخمات دیگه نمی سوزن؛

این جیگرته که میسوزه...

که چرا به بعضی ها بیشتر از لیاقتشون بها دادم،

بعضی ها رو هم فراموش کردم!

زمین که می خوری می بینی کیا هنوز کنارت ایستادن و نرفتن...

زمین خوردن گاهی از زندگی کردن هم واجبتره،

چون میفهمی با کیا زندگی کنی! 

ای بهترینم چشمهایت را باز کن

تا بتوانی لحظه لحظه اعدام ثانیه هایمان را نظاره کنی..

هجوم سایه ی خیالت.. سراب بی وقفه بودنت

تک بوسه هایمان بر مزار سردت و فریادهایمان برای 

تمام شدن روزهای جوانیت منظره ای به تو خواهد داد

که ترسیم کنی تمام این روزهای بعد رفتنت را...

رفتی..

و بعد از رفتنت باران اشکهایمان چه معصومانه بارید

بعد از رفتنت قلب های دریایمان ترک برداشت

بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

بعد از رفتنت همه هستی مان از دست رفت

بعد از رفتنت ما بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهیم مرد

هنوز آشفته ی چشمهای مهربان توایم برگرد!

چشمی بهم زدیم و پنج سال گذشت

دنبال هم امروز و فردا گذشت

تمام این روزها گذشت

ولی ما به این سادگی ازین روزهای "تلخ" نگذشتیم...!!

رویای باتو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمی توان سرود

با تو بودن قصه شیرینی بود به وسعت تلخی این سالها

و داشتنت فانوسی به روشنایی هرچه تاریکی در نداشتنت!

الی یک سال دیگه هم بی تو گذشت و باز هم

ما مانده ایم و یک دنیا دلتنگی ودیوانگی، ما مانده ایم و

این تصور که عبور ثانیه ها چقدر ناچیز

است و دیواره بغض ما چه نازک..

کجاست جاده ای که ما را به تو برساند ؟ 

کجاست آن شبگرد شوریده ای که صدای محزونش مرهمی باشد ؟

کجاست دفتر خاطراتمان که غمها را بر دوشش نهیم؟!

دلتنگم دلتنگتر از همه دلتنگی هاااااا.. 

دینی ،علمی ،ادبی...
ما را در سایت دینی ،علمی ،ادبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kilidara بازدید : 168 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 7:59